• وبلاگ : سلسله ي موي دوست ...
  • يادداشت : روياي صادقه !
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    نميدونم! شايد تا حالا فهميده باشي كه من چند وقتي هست كه سردر گمم تنها جوابي كه در مورد سوالت به ذهنم رسيد:

    آدمــي را چـــون خـــــدايم آفـريد

    در وجـــــودش نكته اي مبهم بديد

    نكته اين بــود كه او عشق نداشت

    شور و شوق رخ معشوق نداشت

    از كرم لطفش به اين انسان رسيد

    جلوه اي از روح خود در او دميد

    بعد از آن عهدي ز انسانها گرفت

    عاشق خوبي شدن ، شرط بهشت

    يا حق

    پاسخ

    براي دوستم كه فكر مي كند دور خودش مي گردد اما دنيا دور او مي گردد و او بر مدار ديگر زمين بر مدار خودش ايستاده و سر به زير انداخته .... سلام ...قطاري به مقصد خدا مي رفت ...راننده مدام داد مي زد قطار حركت مي كند بشتابيد اما از آن خيل عظيم عده ي كمي آمدند ...او سوار قطار شد و حركت كرد ...در ايستگاه دنيا خيلي ها پياده شدند و دوباره قطار به سمت خدا رفت ...در ايستگاه بهشت هم عده اي پياده شدند ...قطار به سمت خدا رفت ...و بعد از آن نه قطاري ماند و نه راهي و نه مسافري ...حرفم را فهميدي ؟ و يا سوالات زيادي هنوز درونت داري ؟ يا علي (ع)