نمی نویسم .
نمی نویسم .
چون درونم چیزی اسیر مانده که آشوبم می کند.
شاید مثل دل ـ آشوب کودکی که پا بر زمین کوبیدن هایش را تمام کرده ...
اما هنوز نا آرام است و دلهره دارد .
مثل تمام بی بهانگی هایم !
یا حتی بهانه گیری هایم !
اما این روزها دیگر نه می خواهم بهانه بگیرم و نه کودکی کنم .
می خواهم از نردبانی که کنار دیوار دلم گذاشتم بالا بروم
و سرک بکشم به پشت هر آنچه که دیوار است !!!
می خواهم کمی قد بکشم
کم نه ....
زیاد قد بکشم آنقدر که دیگر نور را بی واسطه ی هر دیواری روی چشمانم حس کنم .
اما برای بزرگ شدن باید درد رشد را هم تحمل کنم.
یادم هست دوران نوجوانی ام همیشه درد استخوان داشتم
هر بار که پیش پزشک می رفتم می گفت :
"برای رشد استخوان هایت است....خوب می شود "
یادم رفته بود چه دردی را تحمل کردم تا به جوانی رسیدم !
این روزها هم برای بزرگ شدنم دلم باید کمی درد بکشم ...
آخر کجای دنیا دیده ای چیزی را بی آنکه از تو چیزی در ازایش طلب کنند می دهند ؟!
دنیای ما دنیای مبادله است ...حالا مقیاس های مبادله را نمی گویم
چون گاهی چیزی کوچک می دهی اما چیزی بزرگ می دهند
اما نه در ازای دنیا !!!
که گاهی برای دنیا بزرگ ترین چیزهایت را هم می گیرند و هیچ نمی دهند !!!.....
بگذریم !
اما دنیا دنیای دادن در ازای چیزی است ....
دوستی می گفت : " خوب است که ما مشت هایمان را نمی بندیم !!! "
گفتم : " چطور ؟ "
گفت :" آخر با مشت بسته نه می توانیم چیزی بدهیم و نه بگیریم
راه خودمان بسته می شود و خودمان گرسنه می مانیم ...."
با خودم فکر کردم وگفتم با دل بسته چطور ...؟
(دیدم نه تنها با دل بسته گرسنه می مانیم که کم کم می میریم)
حالا برای باز کردن بیشتر دلم باید کمی دلم را بکشم ( یا بُکشم ) تا بزرگتر شود
آنقدر که دیگر به این زودی ها و برای این چیزها که الان تنگ می شود دیگر تنگ نشود ....
به رسم خودمان :
یا علی (ع)
به تعداد ذره ذره ی عرش خدا ....