« هَل مِن ناصِرِ یَنصُرُنی »
می گویند عمق این فاجعه نامکرّر است .
اما انگار واقعه تکرار می شود .
هر بار در سیمایی ،
هر بار در هیئتی غریب تر .
اما مکرّر !
بی فراموشی و زوال .
انگار تاریخ مدفون بشری
نمی تواند
و در حد آن نیست
که عمق این درد بزرگ را به تصویر بکشد .
اینجا هرم نگاهم را عطش به آتش کشانده ؛
آنجا دلی را بر طبق حادثه ای ژرف به تاراج می برند .
اینجا خبرها در خرابه است ؛
و آنجا حریم اهل حرم در آتش .
اینجا دل را بر سر نی می برند ؛
و آنجا ...
پرسیدم کوچکترینشان چگونه بر نی سوار شد ؟!
کسی آرام گفت :
بر نی ، نمی ایستاد ...
آخر مگر چند ماهه بود ؟
به بندی ، بند شد ...
آتشم زدند .
قاصدک به فدایت ...
قاصدک به فدایت ...